عدالت و حكومت از دیدگاه على علیهالسلام
چكیده:
بنابر اهمیت موضوع در همه دورهها، بویژه جهان معاصر، تلاش شده تا در این نوشتار، موضوع مزبور، تحلیل و بررسى شود.
معناى عدالت
«لفظ عدالت را از روى دلالت، معنایى است از معناى مساوات و عدالت یعنى: مساوات و انصاف و میانهروى و رعایت حد اعتدال و این كه در هر امرى حد وسط را رعایت نمودن. بنابراین، عادل كسى است كه نسبت به مردم از روى انصاف عمل كند و با نفس خود نیز انصاف داشته باشد و عدل یعنى: نهادن هر چیز به جاى خود و اعطاى حق هر كسى آن طور كه باید.»(3)
در حقیقت، عدالت اعطاى حق به صاحبش و یا لحاظ كردن استحقاق طبیعى هر فرد یا شىء است و نقطه مقابل آن، ظلم، عدم ملاحظه استحقاق افراد و اشیاست.
تبیین تفاوت عدل و ظلم
آن حضرت، این دو لفظ را شبیه حق و باطل دانستند و فرمودند: «العدلُ صورةُ واحِدَةٌ والجورُ صورٌ كثیرةٌ.»(4) یعنى: عدالت و دادگرى یك چهره دارد و ستم و ظلم داراى چهرههاى زیادى است.
توضیح این كه عدالت همانند حق است كه امر ثابت و معینى است. چهره عدالت روشن است؛ زیرا در همه جا با همان چهره واقعى خود ظهور و تجلى دارد. اما ظلم همانند باطل است كه چهرههاى متعدد و گوناگون داشته و افراد را به شبهه مىاندازد.
چرا اقامه عدل مشكل و ظلم امرى آسان است؟
«وَ هُما یشْبهانِ الاصابَةَ فى الرِّمایةِ و الخطأ فیها و اِنَّ الاصابةَ تحتاج الى ارتیاضٍ و تَعَهُّدٍ والخطأُ لا یحتاج الى شىءٍ من ذلك.»(5)
یعنى: و این دو شبیه است به هدف خوردن و خطا رفتن در تیراندازى؛ زیرا به هدف نشستن تیر، نیاز به كوشش و مهارت دارد ولى به خطا رفتن آن، نیازى به هیچ كدام از اینها ندارد.
البته مراد از كوشش و مهارت در اینجا همان كوشش در دیندارى و مهارت در ایمان است. هیچ كس قادر نخواهد بود كه تیر را به هدف برساند و اجراى عدل و اقامه قسط كند مگر آن كه در دیندارى و خداترسى و ایمان به حق، انسان وارستهاى باشد. این سخن على علیهالسلام اگر با تاریخ تمدن بشر تطبیق گردد نیازى به تفسیر ندارد؛ زیرا در طول تاریخ اگر اندك خدمتى به بشریت شده باشد، از جانب حاكمانى بوده است كه حمیت دینى داشتهاند.
رابطه ایمان و عدالت
پاسخ امیرالمؤمنین على علیهالسلام این است كه عدالت از ایمان برمىخیزد و ایمان، اساس و پایه عدالت و عدل، ثمره و نتیجه ایمان است. تا انسان، دیندارى خود را تقویت نكند و در خداترسى به درجاتى نرسد، در اجراى عدالت عاجز است؛ زیرا ممكن نیست مسلمانى داعیه ایمان داشته باشد و در عین حال عدالت را در زندگى خانوادگى و حیات اجتماعى زیر پا بگذارد. حضرت على علیهالسلام به عنوان اولین امام مىفرماید: «العدل رأس الایمان و جماع الاحسان.»(6) یعنى: دادگرى و عدالت در رأس ایمان و گرد آورنده احسان است.
در قرآن، عدالت جزء مهمترین ركن تقوا دانسته شده است. بنابراین، میان ایمان و عدالت، پیوند ناگسستنى وجود دارد و هرگز نمىتوان بین این دو تفكیك ایجاد نمود.
اقامه قسط و عدل موجب بركت است
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الأَْرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ»(7)
یعنى: و اگر مردمى كه در شهرها و آبادیها زندگى مىكنند ایمان بیاورند و تقوا پیشه كنند، بركات آسمان و زمین را بر آنها مىگشاییم ولى آنها حقایق را تكذیب كردند ما هم آنها را به كیفر اعمالشان، مجازات كردیم.
بسیارى از مفسران، مراد از بركات را نزول باران و روییدن گیاهان دانستهاند. برخى دیگر، گفتهاند كه میان تغییر طبیعت و اعمال انسانها روابط متقابل برقرار است؛ یعنى همانگونه كه انسانها در فصل زمستان لباس گرم و در تابستان لباس سرد به تن مىكنند، طبیعت هم از رفتار و اعمال انسانها تأثیر مىپذیرد. اگر انسانها به ظلم و بى ایمانى و فساد و آلودگى روى آورند بلاهاى آسمانى، فتنههاى جنگ و درگیرى، قحطى و خشكسالى آنان را فرا مىگیرد. «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ»(8)
یعنى: فساد و تباهى در خشكى و دریا ظاهر شد به خاطر آنچه كه مردم با دستهاى خود كسب كردند. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ»(9) یعنى: و آنچه از حوادث بد به شما رسد پس به سبب آن چیزى است كه با دستان خود كسب كردید.
پس با ایمان و عمل صالح كه عدالت از بارزترین مصداقهاى آن است بركات الهى بر بندگان نازل و در صورت بىایمانى و ظلم و فساد و تباهى مواهب الهى از بندگان خدا سلب مىگردد. خواجه لافتى در این زمینه مىفرمایند: با عدالت و دادگرى، بركات دوچندان گردد،(10) ظلم و ستمگرى نعمتها را طرد مىكند،(11) پاها را مىلغزاند، نعمتها را سلب و امتها را هلاك مىكند.(12)
قوام دولت و ملت به عدالت است
انسجام و حفظ وحدت اجتماعى و امنیت عمومى در گرو برخوردها و رفتارهاى عادلانه مىباشد و به عكس، تفرقه و جدایى، اختلاف گروهى و ملى و تشنجات اجتماعى، از ظلم و بىعدالتى برمىخیزد. عدل و دادگرى نه تنها باعث قوام و استمرار اجتماع انسانى است و نوع آنها را گرد هم آورده و جامعه سالم و پیشرفتهاى را به وجود مىآورد بلكه برترین عامل نگهدارنده حكومتها و دولتهاست.
دولتها و حكومتهایى كه به عدالت رفتار نكنند پایه حاكمیتشان بسیار سست و ضعیف است و اقتدارشان موقت خواهد بود؛ زیرا با ستمگرى و بىعدالتى، نابودى خود را امضا كردهاند. حضرت على علیهالسلام در این باره مىفرمایند: «مَنْ جارَتْ ولایتُهُ زالت دولَتُهُ.»(14) یعنى: كسى كه در دایره حكومتش ظلم و ستم كند، حكومتش از بین خواهد رفت. و یا «مَنْ عَمِلَ بالعدلِ حَصَّنَ اللهُ مُلْكَهُ»(15) یعنى: كسى كه به عدالت عمل كند خداوند قلمرو حكومتش را حفظ خواهد نمود. و در حفظ ثبات و پایدارى دولت مىفرمایند: «ثباتُ الدول بالعدل.»(16) یعنى: ثبات و پایدارى دولتها، به برپایى قسط و عدل است. و یا: «زینُ المُلكُ العدل.»(17) یعنى: زینت پادشاهى و زیور حكومتدارى، اجراى عدالت است.
در نظم و نثر فارسى كه غالبا منشأ روایى دارند نیز به این موضوع اشاره شده است. سعدى چنین سروده است:
خبر دارى از خسروان عجم
كه كردند بر زیر دستان ستم؟
نه آن شوكت و پادشاهى بماند نه آن ظلم بر روستایى بماند
خطا بین كه بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او با مظالم برفت
خنك روز محشر تن دادگر
كه در سایه عرش دارد مقر
چو خواهد كه ویران شود عالمى
كند ملك در پنجه ظالمى(18)
نكته شایان توجه این است كه اندیشمندان و علما و ادباى مسلمان در آثار و نوشتههاى خود، به مناسبتهاى مختلف، موضوع دادگرى و عدالت و زشتى و آثار شوم ستمگرى و ظلم را گوشزد نمودهاند. سعدى كه در بوستان خود جهان مطلوب را ترسیم مىكند، اساس و شالوده عالم مطلوب از نظر او، عدالت و دادگسترى است و به همین جهت اولین باب كتاب ارزشمند بوستان را «عدل و تدبیر و رأى» نامگذارى مىكند.
این شاعر و ادیب نامور با استعانت از سخن على علیهالسلام كه فرمودند: «لیستْ تَصْلُحُ الرعیةُ اِلّا بصلاح الولاةِ و لا تَصْلُحُ الولاة اِلّا باستقامة الرعیة.»(19) چنین سروده است:
كه خاطر نگهدار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش
خرابى و بد نامى آید زجور
رسد پیش بین این سخن به غور
بر آن باش تا هرچه نیت كنى
نظر در صلاح رعیت كنى
از آن بهره ورتر در آفاق نیست
كه در ملك رانى به انصاف نیست
علائم و نشانههاى ظلم
از دیدگاه على علیهالسلام
امام على علیهالسلام براى شناخت شخص ظالم و ستمگر، ملاك معینى را به پیروان خویش آموختند:
« للظالم من الرجال ثلاث علامات: یظلم من فوقه بالمعصیه و من دونه بالغلبه و یظاهر القوم الظّلمة.»(20) یعنى: افراد ستمگر سه نشانه دارند: معصیت نسبت به مافوق (خداوند)؛ ظم و ستم به زیر دست با غلبه بر او؛ و پشتیبانى از گروه ظالم.
از این بیان فهمیده مىشود كه ظلم و ستم منحصر در تعدى و تجاوز به حقوق دیگران نیست بلكه براى ظلم دو ویژگى دیگر هم وجود دارد؛ یعنى ظلم مصداق واحدى ندارد بلكه داراى مصادیق سه گانهاى است كه هر گاه یكى از این سه مصداق از جانب كسى صادر گردد بر او ظالم اطلاق مىشود. معصیت خالق، تضییع حقوق دیگران و دفاع از ظلم، سه مصداق بارز ظلمند. نكته دقیقى كه از كلام گوهر بار على علیهالسلام به دست مىآید، این است كه انسان گنهكار نمىتواند در عین عصیان به دستورات الهى، داراى وصف عدالت باشد؛ زیرا معصیتكار ظالم است نه عادل. حتى زیر پا گذاشتن تعالیم و دستورات الهى، از نظر حضرت على علیهالسلام ، بدترین نوع ظلم شناخته شده است: «اقبح الظلم منعك حقوق الله.»(21) یعنى: زشتترین ظلم آن است كه حقوق الهى را ندهى.
پس تعدیل امور اجتماعى زمانى مقدور و ممكن است كه حاكمى مؤمن در رأس آن باشد.
ضرورت حكومت و وظیفه حاكم از دیدگاه على علیهالسلام
حكومت، لازمه زندگى اجتماعى و حیات جمعى است و انكار آن در حقیقت نفى زندگى اجتماعى و نفى زندگى اجتماعى، به معناى نابودى و هلاكت نوع بشرى است؛ چنان كه حضرت على علیهالسلام وقتى سخن خوارج را شنید كه مىگویند: «لا حكم الاّ لله.» فرمودند: «كلمةُ حقٍ یُراد بِهَا الباطل. نَعَم اِنَّهُ لا حكم الا لله و لكن هؤلاءِ یقولون لا اِمْرَةَ و اِنَّه لابُدَّ للناسِ من امیرٍ بَرٍّ اَو فاجرٍ؛ یَعْمَلُ فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الكافر.»(22)
یعنى: سخن حقى است كه از آن اراده باطل مىشود. آرى حكمى نیست مگر از جانب خداوند ولى خوارج مىگویند: «امارت و ریاست مخصوص خداوند است.» و حال آن كه براى مردم امیرى لازم است، خواه نیكوكار باشد یا بدكار؛ مؤمن در حكومت او به اطاعت مشغول است و كافر بهره خود را مىبرد (با وجود حكومت هرج و مرج از بین مىرود.)
در حقیقت، انكار حكومت و یا عدم ارتباط دین با دنیا و روابط اجتماعى، در مسیر عقاید خوارج است كه پیشتر مطرح بود. آنچه مجال بحث دارد، اوصاف و ویژگیهاى حاكم است. سؤال این است كه آیا صرف داشتن درایت لازم در زمینه سیاست براى حاكم كافى است؟ آیا با دارا بودن مدیریتى قدرتمند و شیوهاى روشمند مىتوان بر ارزشى بودن والى و حاكم صحه گذاشت؟ و آیا در بیان شرع مقدس به همین اوصاف ظاهرى در مدیریت اكتفا شده یا صفات دیگرى نیز مطرح است؟
در ادبیات شرع، اگرچه بر همه اوصاف مزبور تأكید رفته ولى این اوصاف و شرایط كافى دانسته نشده است. آنچه مكمل صفات و متمم وظایف حاكم است، وصف عدالت است.
از دیدگاه على علیهالسلام آنچه كه به حكومت ارزش مىدهد، وجود حاكم است و آنچه حاكم را فضیلت و برترى مىبخشد، وصف عدالت است. پس بر حاكمیت، زعامت، ولایت و سرپرستى بر امور اجتماعى، هیچگونه ارزشى مترتب نیست، مگر این كه اقامه عدلى از جانب حاكم عادل صورت گرفته و حقوق صاحبان حق، به آنان برگردانده شود: «لارِئاسةَ كالعدل فى السیاسَةِ.»(23) یعنى: در كار سیاست هیچ ریاستى مثل عدالت و دادگرى نیست. و هیچ امتیاز و برترى و منزلتى براى حاكم نیست مگر به عدالت: «اَلْعَدْلُ فضیلةُ السلطان.»(24) یعنى: عدالت، فضیلت سلطان و حاكم است.
بنابراین، مهمترین وظیفه حاكم، از دیدگاه على علیهالسلام اقامه قسط و اجراى عدل است و این عمل، مقدور كسى نیست مگر این كه فرد حاكم، مؤمن به احكام الهى باشد (فردى كه ایمان به خدا نداشته باشد، نمىتواند عادل باشد.) پس حاكمیت، از آنِ مؤمنین است.
حاكم ظالم از دیدگاه على علیهالسلام
از آن طرف، زمامدار جائر و ظالمى كه در مورد حقوق افراد جامعه بىمبالات باشد و تضییع حقوق دیگران براى او اهمیتى نداشته باشد، در نگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام بدترین فرد جامعه محسوب مىشود: «وُلاةُ الجُورِ شِرارُ الامةِ.»(25) یعنى: حاكمان جور، بدترین امتند. همچنین حاكمى كه حكومت براى او هدف باشد و زمانى كه به آن دست یافت خود را برتر از دیگران بداند و مردم نتوانند براى اعاده حق خویش یا بیان مقاصدشان به او مراجعه كنند، از منظر امام علیهالسلام بدترین حاكم است: «شَرُّ الوُلاةِ مَنْ یخافه البَرىُّ.»(26) یعنى: بدترین حاكم، كسى است كه افراد بىگناه از او بترسند.
در جاى دیگر، چنین حاكمى را احمقترین افراد معرفى مىكنند: «منِ اختال فى ولایتِهِ اَبانَ عن حماقَتِهِ.»(27) یعنى: هر كه در حكومتش خود را بگیرد، از حماقتش پرده برداشته است. حتى این افراد را از درندگان بدتر مىدانند: «سَبُع حَطومٌ اكولٌ خیرٌ مِنْ والٍ غَشومٍ ظَلومٍ.»(28) یعنى: حیوان درنده پرخور، بهتر است از زمامدار مستبد ظالم. سه صفتى كه در این سه روایت براى حاكم ظالم شمرده شده، هیچ كدام بىدلیل نیست: بدترین مردم است؛ زیرا قدرت احقاق حق و امحاق باطل را دارد ولى بدان عمل نمىكند و بدترین انسان كسى است كه توانایى انجام كار خیر و عمل خداپسندانهاى را داشته باشد ولى بدان عمل نكند و یا قدرت رفع حاجات فقرا را داشته باشد ولى بدان اقدام نكند. وصف حماقت نیز به این دلیل بر آنان صدق مىكند كه آنها با داشتن عقل و اندیشه از آن استفاده نمىكنند؛ چرا عقل همانند شرع (كتاب و سنت) حكم مىكند كه حكومت، وسیله و ابزار است نه هدف و غایت. در حالى كه انسانهاى غیر عاقل و جاهل و به تعبیر امام علیهالسلام احمق آن را هدف پنداشتند و وقتى به آن دست یافتند، كبر و غرور تمام وجودشان را فرامىگیرد. آنان اگر عاقل بودند مىفهمیدند كه عظمت و كبریایى منحصر در ذات الهى است: «و له الكبریاء فى السموات و الارض و هو العزیز الحكیم.»(29) یعنى: و براى اوست بزرگى در آسمانها و زمین و اوست غالب و درستكار.» پس انسانهاى متكبر و حاكمان مستكبر، از عقل خود استفاده نمىكنند بلكه از قوه خیال بهرهمندند و چون تخیلى هستند غیر واقعیات را براى خود امور واقعى مىپندارند و حكومت را از آنِ خود و براى خود تصور كرده و حاكمیت را جاودانه مىدانند. خداوند در قرآن مىفرماید: «إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً»(30) یعنى: همانا خداوند دوست ندارد كسى را كه خیالاتى و مغرور باشد.
و در آیه دیگر مىخوانیم: «إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»(31) یعنى: همانا خداوند دوست ندارد هر متكبر خرامنده را.
و اما حاكم ظالم را از حیوان درنده، پستتر دانستن، به این دلیل است كه حیوانات درنده طبیعتشان درنده خویى است و درندهخویى آنان، غریزى بر اساس قانون خلقتشان است و در این صفت، حدودى براى خود مىشناسند و چون صاحب عقل نیستند، عمل آنها زشتى چندانى ندارد ولى انسان صاحب عقل كه باید در همه زمینهها به همنوع خود مساعدت كند، به جایى مىرسد كه حقوق دیگران را زیر پا گذاشته و در این راه به حدى از شقاوت مىرسد كه حاضر مىشود ملتى را از بین ببرد تا به حقوق و اموال و سرمایه آنان دست یابد. در طول تاریخ كم نبودند سلاطین و پادشاهان ستمكارى كه عده بىشمارى را به كشتن مىدادند تا قلمرو حكومت خود را گسترش دهند. اگر صفت درندهخویى در انسان زنده شود، هیچ حیوان درندهاى به او نمىرسد. حكایت حجاج در بوستان سعدى در این باب شنیدنى است: نیك مردى حجاج بن یوسف را اكرام نكرد. حجاج دستور داد خونش را بریزند تا دیگران چنین جرأتى پیدا نكنند. آن مرد خدا خندید و بعد گریست. حجاج وقتى این دو حالت متضاد را در او مشاهده كرد، از او پرسید كه این گریه و آن خنده براى چیست؟
در جواب گفت: گریهام به این دلیل است كه با رفتن خود چهار طفل یتیم مىشوند و خندهام براى این است كه مظلوم از دنیا مىروم نه ظالم. هر چه مأموران به حجاج گفتند كه این شخص پیروان زیادى دارد، بترس و نیز به خاطر اطفال، به او رحم كن، گوش نكرد و دستور داد خونش را ریختند.(32) این قبیل قتلها و كشتارها از جانب پادشاهان ظالم، نشاندهنده اوج درندهخویى انسان است كه اگر از عقل فاصله بگیرد و تابع هواى نفس گردد مقامش چنان تنزل پیدا مىكند كه از هر حیوانى پستتر مىشود: «أُولئِكَ كَالأَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(33) یعنى: این گروه از انسانها همانند چهارپایانند بلكه پستتر از آنها.
عدالت و ظلم در جامعه به عادل و ظالم بودن حاكم برمى گردد
از آیات و روایات به دست مىآید كه گناه بر دو نوع است: قسمى از گناهان جنبه فردى دارد و شاید آثار سوء آن بیشتر متوجه شخص گنهكار گردد تا دیگر افراد جامعه و بخشى دیگر از معاصى بعد اجتماعى دارد و آثار و نتایج شوم آن همه افراد جامعه را در بر مىگیرد.
در مقابل، برخى از كارهاى خیر موجب رشد و ترقى شخص نیكوكار مىشود و برخى دیگر مایه تعالى و تكامل اجتماع انسانى مىگردد.
عدالت و ظلم دو مقوله اجتماعى است. اگر عدالت در افراد، بویژه در حاكمان جامعه به صورت ملكه درآید، جامعه به سمت سعادت پیش مىرود و اگر ظلم و خیانت در نهاد حكمرانان خانه كند اجتماع رو به انحطاط و نابودى سوق پیدا مىكند.
ادعاى ما این نیست كه منشأ عقبماندگى و بدبختى جامعه، حاكمان آن هستند ولى به جرأت مىتوان گفت علت اصلى و عامل واقعى انحطاط و ذلت مردم در اجتماع انسانى، حكمرانان آن جامعهاند. در طول تاریخ جوامع بشرى غالبا رفتارهاى اجتماعى توسط رهبران و سلاطین تنظیم مىشد و مردم به عنوان زیردستان آنان، از همان برنامهها تبعیت و پیروى مىكردند. در روایات مىخوانیم كه مردم تابع دین حاكمان خود هستند و یا مردم به حاكمان خود شبیهترند تا به پدران خویش.
امیرالمؤمنین على علیهالسلام را در این زمینه كلام زیبایى است: «قلوبُ الرّعیّةِ خزائنُ راعیها؛ فَما اودَعها مِنْ عدلٍ اَو جورٍ وَجَدَهُ فیها.»(34)
یعنى: دلهاى مردم گنجینههاى حاكمان است؛ پس آنچه از عدالت یا ظلم در آنها بنهند همان را بیابند.
اگر زمامداران تخم عدالت را در نهان و نهاد افراد جامعه بكارند، ممكن نیست كه مردم نسبت به یكدیگر در روابط اجتماعى و یا در مقابل حاكمان و پیشوایان خود ظلم و تعدى روا دارند. ظلم و تعدى، زیر پا گذاشتن حقوق یكدیگر و تجاوز به حق دیگران، زمانى در جامعه رایج مىگردد كه مردم مشاهده كنند رهبرانشان در حق آنان ظلم كرده و یا قانونى براى پیشگیرى ظلم در جامعه، تدوین و اجرا نمىكنند. پس صلاح زمامداران، در اصلاح جامعه تأثیر بسزایى دارد. هرچند مردم در مقابل حاكم وظیفه دارند ولى مسؤولیت حاكم در مقابل مردم بسیار سنگینتر است؛ زیرا قدرت، در حاكمیت متمركز است نه مردم و آنجا كه قدرت تمركز یابد احتمال انحراف از حق و عدل بسیار بالاست. شاید به همین جهت باشد كه در آیات و روایات، به اجراى قسط و عدل از جانب حاكمان و زمامداران بیشتر تأكید شده است تا به سایر قشرهاى اجتماع. قرآن كریم خطاب به آنان كه قضاوت و حكمیت و زمام امور مردم در دست آنان است مىفرماید: «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»(35) یعنى: و هنگامى كه میان مردم داورى و حكم مىكنید، به عدالت حك كنید.» و در آیه دیگر مىفرماید: «وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»(36) یعنى: و هنگامى كه داورى مىكنى، پس میان آنها به عدالت حكم كن؛ همانا خداوند عدالتپیشگان را دوست مىدارد. حضرت على علیهالسلام در اهمیت این موضوع مىفرمایند:
مردم اصلاح نمىشوند مگر با اصلاح و شایستگى حاكمان و وضع زمامداران و رهبران جامعه صلاح نپذیرد مگر با استقامت مردم، پس اگر مردم با پایدارى و استقامت خویش، حق حكومت را ادا كردند و زمامدار با ایجاد عدالت، حق مردم را ادا كرد، آنگاه حق در میان مردم عزت پیدا مىكند و شیوههاى دین استوار مىشود و نشانههاى عدالت برپا و راه و رسمهاى صحیح در مجارى اصلى خود جریان مىیابند. در چنین روزگارى مردم اصلاح مىشوند و به بقاى حكومت امیدوار مىگردند و دشمنان به یأس و ناامیدى كشیده مىشوند.(37)
در آیات و روایات، قوام و پایدارى دولت و ملت، اصلاح رهبران و امت، تعالى و رشد جوامع بشریت، گام نهادن افراد جامعه در مسیر كمال و فضیلت و دور شدن آنان از قلمرو حیوانیت، مرهون عدالت دانسته شده است.
مولاى متقیان، در ادامه سخنان پیش گفته مىفرمایند:
اگر ظلم و بىعدالتى در جامعه شیوع پیدا كند یعنى زمامدار حقوق مردم را با بىعدالتى و ظلم زیر پا گذارد و نیز مردم حق رهبران خویش كه دفاع و پشتیبانى از آنان است را نداشته باشند، اتحاد و وحدت از میان آنان رخت بربسته و اختلاف و تفرقه بر ایشان حاكم و علم ظلم برافراشته مىگردد. مردم از آداب دینى دور مىشوند و بدعتها در دین ایجاد مىگردد. مردم اسیر هواى نفس گشته و شهوات نفسانى را امام و اله خویش قرار مىدهند. تعالیم و احكام شریعت تعطیل مىشوند و بیماریهاى اخلاقى ترویج مىیابد.(38)
با دقت در بیانات امام على علیهالسلام و نامههایى كه به كارگزاران خویش ارسال مىكردند، این نكته به دست مىآید كه از بارزترین نشانه حكومت دینى، اجراى عدالت از طرف حاكمیت بر مردم و نیز از روشنترین علامتهاى جامعه دینى، اقامه عدل در روابط اجتماعى است. اگر در حكومت اسلامى و جامعه مذهبى این ویژگى مورد توجه قرار نگیرد اصل اسلامى بودن آن محل تردید است.
عدم استقرار حكومت على علیهالسلام
با چینش مقدماتى از بیانات حضرت علیهالسلام در نهجالبلاغه به جواب این شبهه مىپردازیم:
الف) على علیهالسلام برخلاف خلفاى پیشین، در امر حكومت حتى با نزدیكترین افراد خویش هیچ مسامحهاى روا نمىداشت و عدالت را در مورد همه افراد جامعه پیاده مىكرد و كمترین ظلم و تعدى نسبت به ضعفا، حتى غیرمسلمین براى او قابل تحمل نبود. داستان برادرش عقیل در مورد درخواست بیشتر از سهم بیت المال و كشیدن خلخال از پاى دختر یهودى در قلمرو ولایت ایشان از طرف سربازان معاویه مشهور است.
از نظر اجراى عدالت و اقامه قسط و ایجاد امنیت در مناطقى كه تحت حكومت و ولایت امام على علیهالسلام بود، مدت كوتاه حكومتشان به اعتراف برخى از دشمنان، بهترین دوران بوده است.
ب) مراقبت دقیق از كارگزاران و عاملان خویش در استفاده از بیت المال مسلمین و تقسیم آن میان مردم و توجه دادن آنان به بررسى امور فقرا مورد تاكید امام علیهالسلام بود؛ یعنى بهدقت كارگزاران و استانداران خود را تحت مراقبت داشتند كه مبادا آنان لحظهاى در كار خویش غفلت كنند و یا از مسؤولیت سر باز زنند. در صورت بروز كمترین خطا بدون هیچ گونه مصلحتاندیشى نخست اخطار مىدادند و در صورت تكرار، آنان را عزل مىكردند. در عرف امام علیهالسلام اجراى تعالیم دین و اقامه حدود الهى و حفظ شریعت مقدس، بر حفظ شخصیت افراد تقدم داشت و هرگز دین، زیر پاى شخصیت افراد حقیقى یا حقوقى ذبح نمىشد بلكه این افراد حقیقى (و بیشتر) افراد حقوقى بودند كه بسیار از خود مواظبت مىكردند تا مبادا با بهرهبردارى از موقعیت خویش، استفاده ابزارى از دین كنند و مورد عتاب امام علیهالسلام قرار گیرند. براى تأیید این مطلب، به نمونههایى از برخورد امام علیهالسلام اشاره مىكنیم.
در نامهاى خطاب به عثمان بن حنیف، عامل خود در بصره چنین مىفرمایند:
«اما بعد اى پسر حنیف! به من خبر رسیده كه مردى از جوانان بصره تو را به سورى فراخوانده و تو نیز بدانجا شتافتهاى. سفرهاى رنگین برایت افكنده و كاسهها پیشت نهاده. نمىپنداشتم كه تو دعوت مردمى را اجابت كنى كه بینوایان را از در مىرانند و توانگران را بر سفره مىنشانند. بنگر كه در خانه این كسان چه مىخورى.»(39)
و در نامهاى دیگر به عبدالله بن عباس مىنویسند:
« چون فرصت به دست آوردى، به مردم خیانت كردى و شتابان، تاخت آوردى و برجستى و هر چه میسرت بود از اموالى كه براى بیوهزنان و یتیمان نهاده بودند، برگرفتى و بربودى؛ آنسان كه گرگ تیز چنگ، بز مجروح را مىرباید. اموال مسلمانان را به حجاز بردى با دلى آسوده بىآن كه خود را در این اختلاس گناهكار پندارى. واى بر تو!»(40)
به عامل دیگرشان، اشعث بن قیس كه او را به آذربایجان فرستادند، فرمودند:
«حوزه فرمانرواییت طعمه تو نیست بلكه امانتى است بر گردن تو و از تو خواستهاند كه فرمانبردار كسى باشى كه فراتر از تست و تو را نرسد كه خود هرچه خواهى رعیت را فرمان دهى.»(41)
در نامهاى براى زیاد بن ابیه كه از طرف عبدالله بن عباس (منصوب على علیهالسلام ) به امارت برگزیده شد چنین كتابت نمودند:
«به خدا سوگند مىخورم، سوگندى راست كه اگر به من خبر رسد كه در غنائم مسلمانان به اندك یا بسیار خیانت كردهاى، چنان بر تو سخت گیرم كه كممایه مانى و بار هزینه عیال بر دوشت سنگینى كند و حقیر و خوار شوى.»(42)
ج) دوران حكومت على علیهالسلام از جهتى، سختترین زمان بود؛ زیرا دشمنان سه جنگ نابرابر را بر او تحمیل كردند. انگیزه اصلى شروع این جنگها یا كسب مقام و منصب بود و یا بهرهمندى بیشتر از سرمایه ملت.
د) تبلیغات گسترده و دامنهدارى كه شخص معاویه و عاملان او علیه پیشواى متقیان انجام دادند، در انحراف افكار عمومى بسیار تأثیر گذاشت. مردم از ابعاد شخصیتى حضرت على علیهالسلام در زمان رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله بویژه شهامت و ایثار و اخلاص او آگاه بودند ولى پس از بیست و پنج سال، نسل جدیدى كه جوان بودند، فقط اوصافش را شنیدند و آن گونه كه باید او را نمىشناختند. به همین دلیل، معاویه براى انحراف افكار نسل نو، عدهاى را مأمور تبلیغ علیه شخصیت او كرد و تا حدود زیادى، به اهداف خود دست یافت. امام علیهالسلام در نامهاى خطاب به معاویه مىفرمایند:
«بسیارى از مردم را به گمراهى خویش فریب دادى و به تباهى افكندى و به امواج نفاق خود سپردى. ظلمت گمراهى، آنان را فرا گرفت و در تلاطم شبههها گرفتار آمدند و از راه راست خود دور گشتند و چونان كسى كه بر روى پاشنههاى خود بچرخد به عقب بازگردیدند و بار دیگر به نیاكان خویش متكى شدند و بر آنها بالیدند، جز اندكى از اهل بصیرت كه چون تو را شناختند از تو جدا شدند و یاریت را فروگذاشتند و به سوى خدا گریختند؛ زیرا تو ایشان را به كارى صعب و دشوار وامىداشتى و از راه راست و صراط مستقیم منحرف مىساختى. پس اى معاویه! به دل از خداى بترس و افسار خود از كف شیطان به در كن؛ زیرا دنیا از تو بریده و آخرت به تو نزدیك شده.»(43)
و در نامه دیگرى چنین نوشتهاند:
«اى معاویه) اما تو به همان راهى كه گذشتگانت مىرفتند، قدم نهادى و دعویهاى باطل كردى. مشتى دروغ برساختهاى و در اذهان عوام انداختهاى. مقامى به خود بستى كه از شأن تو بس برتر است و چیزى را كه براى دیگران اندوخته شده بود، بربودى. به جهت فرار از حق، بیعتى را كه از گوشت و خونت بر تو لازمتر است انكار كردى و... .»(44)
معاویه براى تضعیف جایگاه و تنزل شخصیت امام علیهالسلام به هر وسیلهاى حتى آیات قرآن تمسك مىجست. امام على علیهالسلام در به تأویل بردن آیات در این راه، به او خطاب مىفرمایند:
«معاویه! تو در پى دنیا تاختى و به تأویل قرآن پرداختى و مرا به جنایتى متهم ساختى كه دست و زبان من در آن دخالتى نداشتهاند. تو و مردم شام این بهتان را برساختید. عالم شما جاهلتان را برانگیخت و ایستادگانتان، نشستگانتان را. پس درباره خود از خداى بترس و زمام خود از دست شیطان به دركن!»(45)
با توجه به این مقدمات چهارگانه باید گفت حضرت على علیهالسلام هنگام به دستگیرى امر خطیر حكومت، با دقت و ظرافت فراوان عمل مىكرد و آن را بهترین وسیله و كارآمدترین ابزار و مؤثرترین عامل براى اجراى تعالیم دین و دستورات الهى مىدانست. در مدت كمتر از پنج سال حكومت خویش ذرهاى از آن عدول نكرده. این كه توانسته بود دین را در همه ابعادش در گستره جامعه پیاده نماید به ذائقه برخى گوارا نبود. آنان كه حب مال و جاه در باطنشان خانه كرده بود، تحمل اجراى احكام الهى برایشان مشكل بود و دوست داشتند كه از امتیازاتى خاص بهرهمند باشند و چون مدتى از عمر خود را بعد از پیامبر صلىاللهعلیهوآله با تبعیض و بى عدالتى گذرانده و به گرایشهاى قومى و روابط خویشاوندى در امور اجتماعى و سیاسى و اقتصادى عادت كرده بودند، اعمال قدرت حاكمى كه هیچ ملاحظهاى در برخورد با افراد جامعه نداشته باشد براى آنان بسیار دشوار بود. به همین دلیل، ترجیح دادند عطاى اسلام علوى را به لقایش ببخشند و در عین حال به ظواهر دین و عبادات هم پایبند باشند. پس، علت عدم استقرار حكومت شیعى، بىتوجهى مردم به تعالیم واقعى دین و اقبالشان به دنیا و رفاه مادى بود نه بىمبالاتى حاكمیت.
گویاترین دلیل بر این مطلب، كلام گوهر بار آن امام بزرگوار است كه پس از شهادت یكى از اصحابشان فرمودند:
«مردم را تحریض كردم كه به او بپیوندند و بیش از آن كه حادثه در رسد یاریش كنند. آنان را پنهان و آشكار فراخواندم و باز فراخواندم. بعضى به اكراه آمدند و برخى بهانههاى دروغ آوردند و شمارى در خانههاى خود نشستند و ما را فروگذاشتند. از خدا مىخواهم كه بزودى از ایشان راهییم دهد. به خدا سوگند! اگر نه این بود كه همه آرزویم به شهادت رسیدن است به هنگام رویارویى با دشمن و اگر نه دل بر مرگ نهاده بودم، خوش نداشتم كه حتى یك روز هم در میان اینان بمانم یا در روى ایشان بنگرم.»(46)
با این بیانات، نه تنها یك اندیشمند غیرمسلمان بلكه عقل و منطق، به این سخن اعتراف مىكند: «قتل على علیهالسلام فى محرابه لشدة عدله.»
یعنى: على به سبب شدت عدالتش، در محرابش كشته شد.
پي نوشت ها:
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ نهج البلاغه، حكمت 437.
3ـ فرهنگ معارف اسلامى، ص 1241.
4ـ ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغة، ج 20، ص 276.
5ـ همان.
6ـ عبدالواحد تمیمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 84، ح 1733.
7ـ اعراف / 96.
8ـ روم / 41.
9ـ شورى / 29.
10ـ «بالعدل تتضاعف البركات.» عبدالواحد تمیمى آمدى، پیشین، ص 291، ح 33.
11ـ «الظلم یطرد النعم.»، همان، ص 38، ح 760.
12ـ «الظلم یزل القدم و یسلب النعم و یهلك الامم». همان، ص 86، ح 1762.
13ـ همان، ص 141، ح 857 و 856.
14ـ همان، ج 2، ص 187، ح 715.
15ـ همان، ص 209، ح 1068.
16ـ همان، ج 1، ص 329، ح 30.
17ـ همان، ص 385، ح 23.
18ـ بوستان سعدى ـ باب اول ص 59
19ـ یعنى: كار ملت جز با اصلاح زمامداران و وضع زمامداران جز با درستى كار ملت اصلاح نمىشود. نهج البلاغه، خطبه216.
20ـ مستدرك نهج البلاغه، ص 163.
21ـ عبدالواحد تمیمى آمدى، پیشین، ص 194، ح 292.
22ـ نهجالبلاغه، خطبه 40.
23ـ عبدالواحد تمیمى آمدى، پیشین، ج 2، ص 368، ح 459.
24ـ همان، ج 1، ص 37، ح 753.
25ـ همان، ج 2، ص 306، ح 63.
26ـ همان، ج 1، ص 403، ح 16.
27ـ همان، ج 2، ص 187، ح 715.
28ـ دستور معالم الحكم، ص 17.
29ـ جاثیه / 37.
30ـ نساء / 36.
31ـ لقمان / 18.
32ـ بوستان سعدى، باب اول، ص 63.
33ـ اعراف / 179.
34ـ مستدرك نهج البلاغه، ص 186.
35ـ نساء / 58.
36ـ مائده / 42.
37ـ نهج البلاغه، خطبه 216.
38ـ همان.
39ـ همان، نامه 45.
40ـ همان، نامه 31.
41ـ همان، نامه 5.
42ـ همان، نامه 20.
43ـ همان، نامه 32.
44ـ همان، نامه 65.
45ـ همان، نامه 55.
46ـ همان، نامه 35.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله